ایلین ایلین ، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 12 روز سن داره

نفسم ایلین

تولد مامان فتانه

سلام نفسم...سلام عشقم و سلللللللللللاااااااااااااااااااااامممممممممممممممممم تمام هستی من ... ١٠ مهر تولد من بود که وقت نشد پستشو بزارم ...برای خودم مثل نینی کوچولوها تولد گرفتم و کلی خوش گذروندیم ... تولدت مبارک مامانی (از طرف ایلین جونم )   این هم عکس های شبشه که من و بابایی و ایلین جونم رفتیم بیرون و یک جشن 3 نفره گرفتیم   ایلینم وقتی میخوایم غذا بخوریم  خودت میری سفره میاری و کلی کمک مامان میکنی مامان فدای دختر خانمش بشه ....   کلی حرف های جدید میگی و کلی هم کاراهای جدید یاد گرفتی ولی الان هیچ چی به ذهنم نمیاد ...
23 مهر 1391

فرشته کوچولوی خونه ما

سلام کوچولوی خوشکلم...چند وقتیه که به جای خاله ستاره  بیبی انیشتین میزارم برات بر خلاف خاله ستاره که فقط گوش میدادی و به بازیت میرسیدی وقتی اینو میزارم تمام حواست میره پیشه بیبی انیشتین و با دقت نگاه میکنی وقتی اون کلمه ای رو میگه شما هم سعی میکنی همونا رو بگی ولی به زبون خودت فقط توی اینا باس(اتوبوس) و خوب یاد گرفتی و هی میگی هرچیزی رو که چه خودمون بدیم چه خودت بدون اجازه برداری میگی مرسی عاشق مرسی گفتناتم...کثلا یک چیزی و یواشکی برمیداری و میخوای در بری میگی مرسی عاشق کتاب خوندنی دیشب مهمان داشتیم رفتی کتاباتو اوردی و به مهمانامون میگفتی اخ اخ (بخون) داشتی کتاب میخوندی کتابت پاره شد گیر دادی چسب چسب اومدی دست منو...
8 مهر 1391

روزت مبارک دخترم البته با تاخیر

سلام نفسم روزت مبارک البته پستشو یک خورده دیر گذاشتم والا روزشو یادم بود و کلی هم برات کادو خریدم ...مداد رنگی.پاستیل.تخته شاسی . عروسک و چند تا لباس که کلی بابت پاستیل و مداد رنگی هات ذوق کردی ...این روزها هم میری میاریش به ما هم میگی بیا بیا اینجا اینجا که ما هم کمت کنیم وقتی دیگه خسته میشی میگی بس بس و همشونو جمع میکنی میزاریش سر جاش   ای زیباترین گل هستی                    روزت مبارک این هم اولین مسواک و خمیر دندان ایلین خانم ...
3 مهر 1391

این روزهای ایلین ما

سلام عزیزم ...چند وقتی بود که وقت نمیشد به وبلاگت سر بزنم چون داشتم یک گردگیری اساسی میکردم حسابی درگیر بودم ولی الان دیگه کارم تموم شده و اومدم تا از کارای جدیدت بگم.... این چند وقتی که من مشغول بودم شما از صبح بودی خونه مامان جون و با خاله ها حساب خوش   گذروندی البته یک روزشم با بابایی رفتی خونه مادر جون تا من راحت به کارام برسم ...خلاصه خونه خاله حسابی بساط بزن و برقص به پا بود و شما هم همه مدلشو یاد گرفتی تا جایی که تو خونه اهنگ میزارم وقتی اهنگا عوض میشه و به عربی میرسه گیر میدی که حتما باید به کمرت روسری ببندم و شما هم عربی برقصی الانا مدل خوابیدن عوض شده وقتی میزارم رو پام تا بخوابی دو تا دستاتو میزاری...
3 مهر 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نفسم ایلین می باشد